ترسم که آنچه تافته ای بر گردنت کمند شود
سيمين بهبهانی
گر شعله های خشم وطن زين بيشتر بلند شود
ترسم به روی سنگ لحد نامت عجين به گند شود
پر گوی و ياوه ساز شدی، بی حد زبان دراز شدی
ابرام ژاژخايی ی تو اسباب ريشخند شود
هرجا دروغ يافته ای درهم چو رشته بافته ای
ترسم که آنچه تافته ای بر گردنت کمند شود
باد غرور در سر تو، کور است چشم باور تو
پيلی که اوفتد به زمين حاشا دگر بلند شود
بر سر کله گشاد منه، خاک مرا به باد مده
ابر عبوس اوج - طلب پابوس آبکند شود
بس کن خروش و همهمه را، در خاک و خون مکش همه
را
کاری مکن که خلق خدا گريان و سوگمند شود
نفرين من مباد تو را زان رو که در مقام رضا
دشمن چو دردمند شود، خاطر مرا نژند شود
خواهی گر آتشم بزنی يا قصد سنگسار کنی
کبريت و سنگ در کف تو خاموش و بی گزند شود
25
خرداد 1388